یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

باید بروم ، من عازم کویرم

 

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم

 

 

 عازم کویرم زیرا سیاه نامه خود را باید به کویر به یادگار ببرم.

کلاغ‌‌های سیاه قصد کوچ به سوی درخت پیر فرسود‌ه‌ای دارند که با عشق تک پرتغالی را درخود حفظ کرده است.

باید بروم ، من عازم کویرم

 

خدایا دلم را بند بی‌انداز

 

خدایا اگر کفر نباشد بلند فریاد می‌زنم زمانی که بیشتر از همیشه نیازمند گرمای عشق تو بودم دلم را شکستی،

طوری که هیچکس جزء خودت توانائی بند زدن به آن را ندارد

فرار نمی‌کنم ایستاده‌ام اما تبعید را هم دوست ندارم

می‌مانم همانند یک برگ زرد خشک شده  در زیر پای عابران که برایشان فرقی نمی‌کند من حاصل کدام درختم .

و فقط شنیدن صدای خرد شکدنم زیر پا‌هایشان آن‌ها را آرام می‌کند

سخنی دیگز از اسرار عشق و مستی با مدعیان نیست

 

تبعیدی نیت تبعید دارد

 

 

گوش بسپار! چه ‌هیاهویی است درآسمان وزمین!

 صدای بال فرشته‌ها را می‌شنوی؟

با چه سرعتی آماده بازگشت می‌شوند.

 مهمانی به آخر رسیده و میزبانان آسمانی می روند

 تا مژده تولد دوباره آنان را که درماه بخشش و مغفرت ازپوسته گناه

به درآمده‌اند به عرش نشینان بدهند.

دوباره زمین می‌ماند و تبعیدی‌ها

                  

 

من هم یک تبعیدی هستم که تصمیم به کوچ گرفته‌ام

 این بار با خیال خودم قصد سفر دارم

هدفم تبعید خود به جائی دورتر از بوی گل شقایق است،

 دور تر از باران ـ‌ من عازم کویرم

 میروم تا خود باشم و ستاره‌ و او و من آری هم ستاره هم او

تبعیدگاه من یا ستاره ندارد یا جای او خالیست

حلالم کنید که می‌رم جایز نیست باید رفت.

کویر، سرما، گرما، ستاره‌ها، آسمان همه در انتظار طلوع مجدد خورشید هستند

باران ببار که من در حال تدارک زمینه فرارخود از این بند تاریک بی‌ستاره هستم ...

 

پرواز یا تبعید مسئله این است

 

فرصت برای تصمیم تمام شدِ

 باید پرید یا تبعید را در آغوش حل کرد

سرمای بند در تمام روانم ریشه کاشته است،

ریشه‌ها انقدر مستحکم شده اند که قلمم را با سوز خود هدایت می‌کند.

سرما آنقدر شدید است که هنگام نوشتن چیزی جزء سردی سلول بر روی کاغذ حک نمی‌کند

دنیا سرد است، به دنبال هوایی گرم آبی هستم شاید شاید این تصمیم برای دقایقی مرا میهمان آفتاب کند

شاید ساعت شماطه دار این بار دیگر کوک نکنم و شاید هرروز انتظار صبح دیگر را بکشم تا که شاید بتوانم این ساعت را مجدد کوک کنم تا دوباره چرخ دنده‌های یک رباط همدیگررا در آغوش بگیرند.

پرواز آخرین راه تبعیدی ‌

 

              

برای هواخوری بردنم یه جای دور خیلی درو انقدر دور بود که خسته تر از همیشه شدم  ولی جای خوبی بود انصافاْ خیلی خوب نمی‌دونم چرا وقتی رسیدم اونجا دوست داشتم به جای اینکه نفس بکشم فقط بخوابم آره بخوابم ولی نشد هوای اونجا جیره بندی شده بود زیاد نفس می‌کشیدم از دماغم در می‌آوردن برای همین هیچ تلاشی نکردم تا شاید کمی بیشتر از هوای پاک لذت ببرم الان در بند خودم تنها هستم اسیر ـ تصمیم گرفتم فرار کنم، فرار باید روح تبعیدی پرواز کنه اگر تونست بالابمونه که موند اگر هم که سقوط کرد باز هم بهتر از اینجاست، جای دیگه‌ای حبس و تبعید‌ام می‌کشم.

به زودی پرواز می‌کنم ‌

 پرنده مردنی‌ست

                     پرواز را به خاطر بسپار!

                                         پرواز را...............!