سرمای بند در تمام روانم ریشه کاشته است،
ریشهها انقدر مستحکم شده اند که قلمم را با سوز خود هدایت میکند.
سرما آنقدر شدید است که هنگام نوشتن چیزی جزء سردی سلول بر روی کاغذ حک نمیکند
دنیا سرد است، به دنبال هوایی گرم آبی هستم شاید شاید این تصمیم برای دقایقی مرا میهمان آفتاب کند
شاید ساعت شماطه دار این بار دیگر کوک نکنم و شاید هرروز انتظار صبح دیگر را بکشم تا که شاید بتوانم این ساعت را مجدد کوک کنم تا دوباره چرخ دندههای یک رباط همدیگررا در آغوش بگیرند.
به ما هم سر بزن
سلام...کی این دوران تبعیدت بسر میرسه؟؟؟ تبعیدی خوبی باید باشی...تا حکم رهاییتو بدن...خیلی خوب...
آنقدر خانه من تاریکست
و طناب قفسم نزدیکست
که ز هرم نفسم
میله های قفسم
می شکند...
سلام تو کجایی سلولت کجاس تبعیدی یه خبری از خودت بده البته اگه دوست داری با همه جهان قطع ارتباطی یا فقط مارو تحول نمیگیری