خدایا اگر کفر نباشد بلند فریاد میزنم زمانی که بیشتر از همیشه نیازمند گرمای عشق تو بودم دلم را شکستی،
طوری که هیچکس جزء خودت توانائی بند زدن به آن را ندارد
فرار نمیکنم ایستادهام اما تبعید را هم دوست ندارم
میمانم همانند یک برگ زرد خشک شده در زیر پای عابران که برایشان فرقی نمیکند من حاصل کدام درختم .
و فقط شنیدن صدای خرد شکدنم زیر پاهایشان آنها را آرام میکند
سخنی دیگز از اسرار عشق و مستی با مدعیان نیست
سوختم...
باران بزن
شاید تو خاموشم کنی.
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه...
باران من...
سراپای وجودم آتش است
بزن باران
بزن شاید تو خاموشم کنی.
بزن باران که دین را دام کردند....
خیلی غم ناک می نویسی . ولی امیدوارم این غم ٬ غم دوری از بهشت باشه تا غم نزدیکی به جهنم !
به هر حال دکتر می گه : انسان ٬ خداگونه ای در تبعید .
موفق باشی عزیز .
نظرت خیلی زیبا بود خیلی زیبا
سلام دوست خوبم.ممنون که بازم پیشم اومدی.خوشحالم دوستای به خوبی شما دارم.
منم امیدوارم شاد و عاشق باشی...
منتظرتم...
سلام...اومدم بابت اوندفعه که قبول زحمت کردید و اومدید تشکر کنم...واقعا که مرسی ...هر چند...اختیار با شماست...
فرقی نمیکند من حاصل کدام درختم...عالی بود...حقیقت داشت...آدمها در پی آرامشند...حتی اگر آرامش هزاران نفر رو بهم بریزند
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
دوست عزیز ناشناس
واقعا وبلاگ زیبایی دارید. موفق باشید