برای هواخوری بردنم یه جای دور خیلی درو انقدر دور بود که خسته تر از همیشه شدم ولی جای خوبی بود انصافاْ خیلی خوب نمیدونم چرا وقتی رسیدم اونجا دوست داشتم به جای اینکه نفس بکشم فقط بخوابم آره بخوابم ولی نشد هوای اونجا جیره بندی شده بود زیاد نفس میکشیدم از دماغم در میآوردن برای همین هیچ تلاشی نکردم تا شاید کمی بیشتر از هوای پاک لذت ببرم الان در بند خودم تنها هستم اسیر ـ تصمیم گرفتم فرار کنم، فرار باید روح تبعیدی پرواز کنه اگر تونست بالابمونه که موند اگر هم که سقوط کرد باز هم بهتر از اینجاست، جای دیگهای حبس و تبعیدام میکشم.
به زودی پرواز میکنم
پرنده مردنیست
پرواز را به خاطر بسپار!
پرواز را...............!
سلام دیدی بدقولی مگه قرار نبود اینقد تلخ نباشی و تلخ ننویسی حالا دیگه عکس غمگین میذاری
همیشه حقیقت تلخ هست و همشه همه پرنده ها پروزا نمیکنن بعضی وقتها سقوط نصیب یک پرنده است
سقوط جزئی از پروازه. مهم اینه که تبعیدی امید داره که به زودی پرواز میکنه. فرار هم جزئی از حبسه.
بار اول میام پیشت. قشنگ مینویسی. خوبه که تو این دوره بی فکری با نوشته هات باعث میشی آدما فکر کنن.
دوست داشتی یه سرکی بکش سمت من.
وقتی که دل تنگه فایده اش چیه آزادی زندگی زندونه وقتی نباشه شادی آدم که غمگینه دنیا براش زندونه ما بین 100 میلیون بازم تنها می مونه دنیایِ زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره.........