سال برای همه 4 فصل دارد
اما من همیشه 2 فصل دیدم
پائیز و زمستان
حال در پائیزم از سردی هوا به خود میپیچم
در این بند تاریک؛
چه رسد به روزی که سفیدی برف روشنائی سلول و همدم دوباره من شود
یائیز چه زود آمدی و چه تلخ قرار است جای خودت را به زمستان بدی
همانند یک زخم کهنه که هر بار با گردش تاریخ سرباز میکند و خون تازه از خود جاری میکند.
ملاقات برقرار شد و توانستم در کنار توتم به اندازه یک نعلبکی حرف بزنم
دوست داشتم فریاد بزنم ولی سهم من یک نعلبکی از قوری چای بود
به اندازه گرمای یک سماور داغ بودم و همانند دود قلیون در حال تبخیر
تا هواسرد شد.
با بابا ران شب را به صبح رساندم
باران با من بود تا خود صبح
و البته انار و فریاد پائیز
اناره ترک خورده ، عشق، باران ! باران...
پائیز آمده، یادش بخیر ...
شب قبل هوا طوفانی بود ولی باز بارون نبارید
انگار گفته بودن باران نه فقط صاعقه
شب سختی بود ؛ خیلی سخت
تاصبح فقط قدم زدن در محوطه زندان
حرف، گریه، فریاد نه فقط حرکت ….
و من هم فقط در جای خود قدم زدم
انقدر در جا زدم تا پاهایم به تاول افتاد و در آخر به بندی کوچک و کوتاه تر محبوس شدم .
جایی که حتی نباید با خودت هم حرف بزنی ....
این بار اگر به روح محافظ برسم شاید همه چیز رو در فریادی خلاصه کنم.
خسته ام ولی تمایلی به رنجش خاطر دیگران بیش از این ندارم
تمایلی نیست با بیان حقایقی تلخ،بیشتر از این در تبعید و یا به جائی پست پستتر تبعید شوم...
چه هنوز آدم است و هر کسی آدم است:
اگر فراموش نکرده باشد!
و توتم نمیگذارد که فراموش کنی، هر دم به یادت میآورد.
«توتم» ذکر مجسم، بهشت، آدم، حوا، خدا، شیطان، عشق، عصیان، آگاهی، هبوط و محافظ و ... در کویر" است.
هر کسی را توتمی است، و توتم هرکس «خود خوب» اوست.
برای یه تبعیدی چیزی بدتر از این نیست که به اون بگن باید سلام بدی بعد کسی جواب سلامشو نده.
تلختر از اون اینکه تمام راههای ارتباطی که اون تبعیدی داشت مسدود بشه و تنها ملاقاتی اون تبعیدی ـ وکیل یا مشاور ـ وعده ملاقات بده و ...
برای همین هست که دیشب تا صبح بازمزمه بارونی که هوای سلول من تبعیدی رو حسابی عوض کرده بود با خودم حرف زدم و گفتم:
«سلام و میدانم باز هم بیپاسخ میماند میدانم چراکه این تکرار مکررات است پاسخ سلامم همیشه در امواج سهمگین غرورت غرق شده دیر زمانیست خویشتن را به آب نمیزنم من فاتحه پاسخ سلامم را خواندهام ...»
اینهارو مینویسم چون میدونم روزی دیر یا زود یادداشتهای یک تبعیدی به دست قاضی میرسه، شاید خیلی دیر باشه و تو دادگاه دیگه به کار نیاد ولی همینکه
معلوم بشه تبعیدی در انتظار بود کافی هست ...
وقتی بارون نیاد و تو یه چهار دیواری اسیر باشی
اگه هم بیاد نتونی صدای این تک دلخشویتو هم بشنوی
وعده آزادی چه معنی می ده ...
مدتها دور از نور و بارون ...
برای همنیه که میگم
من از این فاصلهی دور کمی میترسم
برو بگذار که با خاطرهها خوش باشم
در اتاقی که پراز سایهی تنهاییام است
گاهی از ریزش یک نور کمی میترسم
من از این فاصلهی دور کمی میترسم