هر روز را که پشت سر میگذارم احساس میکنم نسیمی از درد همراه با ترکشهای غم به سویم پرتاب میشود.
سئوال نکنید زندیگی سخت است
ومن همچون بتی هستم که هر روز امکان خرد شدن دارد؛ باورش عجیب است ولی امروز سرمای عجیبی در وجودم پیچید که من را به یاد سالروز تولد یک تبعیدی انداخت
کسی که هرروز به جایی پست تر از گذشته تبعید شد
منم خردادیم...دلم می خواد فراموش کنم روز تولدم رو اما نمیذارن....آرزوی می کنم امسال سالی باشه همانگونه که می خوای غرق آرامش سلامت خوشبختی
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت ...
غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا
چرا نمی نویسی...دلم برات تنگ شده
تولد انسان زیباترین روز مختص اوست. و هرگز راجع به آن اینطور سنگ دلانه سخن نگو
شاد و سربلند باشید.