یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

دیگه از خستگیام خسته شدم

 

 

 

 

وقتی دلت خسته شد، دیگر خنده معنای خاصی ندارد

می خندی تا از دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را پنهان کنی

وقتی دلت خسته باشد، حتی اشک‌های شبانه آرامت نمی‌کنند

گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای

وقتی دلت خسته شد، هیچ چیز آرامت نمی کند

به جز پرواز

مناجات

 

 

مناجات

 

 

خدایا به داده هایت شکر؛ به نداده هایت شکر؛ به گرفته‌هایت شکر.

چون داده‌هایت نعمت؛ نداده‌هایت حکمت و گرفته‌هایت امتحان است

 

جانا، رسم میهمان نوازی این نبود

 

 

 به میهمانی چشمانت خواندیم ...............

رسم میهمان نوازی این نبود جانا............

 

...

 

 

ا ز چشمعشق  اشک می‌ریزد از چشم آسمان باران،آری هر دو دل شکسته‌اند

 

کسانی که به فکرمان هستند را به گریه می‌اندازیم.

و ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمان نیستند

و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی‌کنند

پ.ن:

  بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند