گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم
نه لبخندمی زنیم نه شکایت می کنیم
فقط احمقانه سکوت می کنیم
شمع به خاطر پراونه سوخت
ما که پروانه نداشتیم چرا سوختیم
پ.ن
به او بگوئید هنوز در خاطرم زنده هستی و نه پیش از این مردهای بودی هرسوکتی نشان از فراموشی نیست؛ این سکوت فقط بیانگر انتظاری است تا امواجی فرای صدای یک انسان بیان کند که آسمان آبی است هنوز
این روزها که هرچه به جلو میرویم بیشتر دلگیر میشم شاید به خاطر او باشد که باید برای همیشه فراموشش کنم و فقط خاطرات شیرینی که با او داشتم را فقط در ذهن خود نگه دارم و شاید اینکه امسال چقدر زود دیر شد برایم باورش سخت است که این سال را چه طور به روزهای پایانی رساندم و چه طور باید عشقش را به یادگار جا بگذارم.
پ.ن:
قطارمیرود٬ تو میروی تمام ایستگاه میروند!
و من٬ چقدر سادهام که سالهای سال
در انتظار تو کنار این قطار رفته میایستم...
همچنان به نردههای ایستگاه تکیه دادهام٬ قطار می رود
قیصر امین پور