یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

...

 

 

ا ز چشمعشق  اشک می‌ریزد از چشم آسمان باران،آری هر دو دل شکسته‌اند

 

کسانی که به فکرمان هستند را به گریه می‌اندازیم.

و ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمان نیستند

و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی‌کنند

پ.ن:

  بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند

 

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

 

 

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی 

 

و خدا هم از ازل تنها بود ...

 

قدم منه به خرابات جز به شرط ادب

 

بالهایم امانت است خدایا استوارشان کن

 

قصد رهایی از قفس دارم ؛ روز پرواز انتخاب کردم امروز را

باید قیامی کنم آنهم از نوع مشرقی

آخر نور فانوس آن طرفی‌ها فقط  ستاره است

قصه نیست افسانه است که تنها به سرمنزل مقصود می‌رسی

آری حکایت حکایت تبعیدی است که با زنجیره‌ای از ترس و غم روزهای زیادی را در تبعید‌گاه نمور احساس سپری کرد.

نوشتن درد کاری ندارد از هر طرف که باشد درد، درد است، فرار هم گزینه‌ای نیست برای رستگاری!

فقط برای یک بار و آخرین انتخاب امروز بال‌هایی را به امانت گرفته‌ام

تاکه شاید باشد اعماق سیاه چال یا روشنائی خورشید

 

اعماق سیاه چال یا روشنائی خورشید

پ.ن

من تبعید شده‌ام به قاب سرد خاطره

و نه تبعید همه این است؛ تبعید یعنی آغاز:

 ت: تردید نگاهت؛

 ب: باور شکستن غرورم

ع : عذابی جانکاه میان حصار غربت

ی: یاس کبود گونه‌ام از سیلی هوس

د: دوست داشتنی که امروز فراموش شده است.

 گوش کنید

خدایا چشم انتظارم

 

 

 

یادش به خیر انگار همین دیروز بود که امروز هم چنین حسی به من دست داد

زمین باز سفت شده یا من نهیف و بی‌جان که با این زمین خردن صدای فریاد

بغض خسته‌ام از اعماق وجود در تمامی اندامم طنین انداز شد و ....

خدایا تبعدی هستم، نه  جزامی که در این دنیای تاریک به سوی سیاهی مردمش

راهیم می‌کنند.

خدایا فراموش نکن که هنوز همچون نوزادی که نیازمند محبت مادر است

 چه بسا بیشتر نیاز به لطف تو دارم چشم انتظار ...

ظلماتس بترس از خطر گمراهی

 

 

کویر ـ روزـ بربلندای تپه‌ای شنی؛ خورشید از مقابل می‌تابد.

درختی خشک که برروی آن تنها پرتقالی خوش رنگ آویزان است که شاخه‌های خشکیده درخت یارای نگهداری از آن را ندارند.

پرواز دسته جمعی کلاغ‌ها به سمت تبعیدی؛ ابرسیاهی بربالای درخت خشک نارون که تک پرتغالی را حفظ کرده نقش می‌بندد

نسیم گرم صحرا صورت را نوازش می‌کند

زمین ازبی‌آبی ترک خورده و حاشورهایی از نمک  کویر را همانند لانه زنبور کرده،

تپه شنی در میان کندوی زنبورها پابرجاست

تبعیدی همچنان به درخت پیر نگاه می‌کند

چه خوب است که درخت خشک نارون سایه را مهمان تکه‌ای از کویر کرده است.

چه خوب است که درخت نارون همچون درخت بید عطر خوش عشق را به باد هدیه کرده است

چه خوب است که درخت نارون حداقل برای یک تبعیدی در کویر عشق زنده است.

چه خوب است ...

            چه خوب است ...

                         چه خوب...