یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

 

 

انتهای زمین است  ِپایان سرزمین حیات است.

در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آنست که ماوراءالطبیعه را که همواره فلسفه از آن سخن می‌گوید و مذهب بدان می خواند.

 در کویر به چشم می توان دید می توان احساس کرد و از آنست که پیامبران هم از این جا بر خاسته‌اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده‌اند.

 در کویر خدا حضور دارد ! این شهادت را یک نویسنده رومانی داده است که برای شناختن محمد و دیدن صحرایی که آوازه پر جبرئیل همواره در زیر غرفه‌ی بلند آسمانش به گوش می‌رسد و حتی درختش ـ غارش ـ کوهش ـ هر صخره‌ی سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خداوند می‌شود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است.

(علی شریعتی - کویر)

خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

 

هی می‌دونی زندگی شاید همین باشد

 

دیر گاهیست که تنها شده‌ام

قصه غربت صحرا شده‌ام

 وسعت درد فقط سهم من است

 بازهم قسمت غم‌ها شده‌ام

 دگر آئینه زمن بی خبر است که اسیر شب یلدا شده‌ام

 من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ‌ها شده‌ام

کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده‌ام

بیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت

هیچکس غصه این را که چه می‌کرد نداشت

 چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید

خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت.

 

کویر با باران قهر است انگار!!!

 

گرمایش را احساس می‌کنم چه دلنشین هوائی

گرما در زمستان قلب، بعید است آرام باشد هوا

باران می‌بارد ، کویر تشنه است.

او هر روز  خود را با اشک هم  پیمانانش سیراب می‌کند.

چقدر تشنه است کویر انگار با باران قهر است.