یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

برسرکشته خویش آی و زخاکش برگیر

خیلی مغرور شده بودم ظالمانه دوست داشتم اشک‌هایش را ببینم

 و از خدا قبل از دیدن اشک‌هایش خواستم تا دلش را متلاطم کند

 تا که شاید ساعتی  شاد شوم

و خدا چه زود به حرفم گوش کرد

زیر اشک‌هایش شادمانه قدم زدم تا که دیدم اشک‌هایش همانند اسیدی آسمانی غربت را به سراسر وجودم تزریق کرد

با هم همنوا شدیم مثل همیشه که منتظر دیدن اشک‌هایش بودم

 خود نیز عاشقانه اشک ریختم و سرمای اشک‌هایش را برای خود بهترین سرپناه دانستم

 تاکه شاید گریه‌اش اتمامی داشته باشد که نداشت

من فریاد زدم او سکوت کرد من فریاد زدم و او بیشتر گریه کرد

تاکه فهمیدم فقط اشک  تنها پاسخ  قلب شکسته و جواب بغض خسته‌ام است

آسمان چقدر سنگ دل شده بود دیشب هرچه فریاد زدم  پاسخی نداد

فریاد زدم آسمان سرما وجودم را فراگرفت کافیست

اشک‌هایت را برای فردا باز می‌خواهم

 

سیلی باد و دل سرخ آسمان

 

ولی گوش نداد و فقط سرخی  سیلی باد را نشانم داد که چه طور دل آبیش را شکسته بود

 با این وجود که تنها باران حامیم در سرما بود نمی‌دانم چرا باز به یاد کودکی بودم که در کنار قرنطینه  تبعیدی‌ها فریاد می‌زد خدایا خدایا!

 آسمان توجهی نداشت و رقص اشک‌هایش را برای من لحظه به لحظه زیباتر کرد و من نیز فراموش کردم همینک کودکی با چکمه‌ای سوراخ در خیابان ایستاده است و از خدا باران نمی‌خواهد ...

ومن چه سنگ دل بری آسمان کف زدم تا که رقص اشک‌هایش را بیشتر کند تا که حتی در تبعیدگاه خود جائی که جز من خالق کسی نبود حتی سایه‌ام اشک‌هایم را نبیند.

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:13

باز هم اومدم...
ولی باز هم نمیدونم چی بگم...!

از انتهای شب و مردی که از جنس مهتابه و اشکهای ستاره ها را در چاله ها میریزه؛ تا خاطره‌ یِ ماه در ذهنِ تمام چاله ها حک شود!

توتم سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 15:33

اگر حال و روزت بارانی است ٬ ببار ! پنهان مکن . شاید پس از باران رنگین کمان بیاید و تمام کوه و دشت را بهشت کند.

سلام به توتم عزیز خیلی وقت بود که نبودی ولی انگار بودی خیلی وقت بود با خودم حرف نزده بودم من اون شب به صدای تو گوش دادم باخودم فقط تکرار کردم «الابه ذکر الله تطمئن القلوب؛ تا که شاید آرامش را درزیر سایه سرد باران احساس کنم

فائزه سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:17 http://myrealylife.blogsky.com/

یعنی جداً از قصد اشکاشو در آوردی؟

فکر می‌کنی یه تبعیدی انقد رمی‌تونه نامرد باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد