تا گریه طلسم درد را میشکند؛ دل، حرمت آه سرد را میشکند
دریای هزار موج طوفانخیز است؛ اشکی که غرور مرد را میشکند
خواب بودم باور دارم که خواب بودم ولی چه زود گذشتم
از میان کوچهها و رسیدم به جائی که باورش برایم سختاست
خیال سفری که شاید باورش از تفکرم خارج باشد
و چه خوب بود اگر هم آنجا میماندم
کوچه ها به هم راه داشتند انگار بابالرضا به غربت سامرا راه داشت
نه انگار اینجا کاضمین است
باور نمیکنم که باز در نجف هستم و باز در بین الحرمین
چه زیبا سفری است ورود از راه بابالرضا برای یک تبعیدی
سلام
اول شدم انگار!
چقدر دلم هوای شهرمونو کرد...
مشهد...
خیلی دلتنگشم...
شاد باشید
سلام هم تبعیدی .
تو هم به این دنیا تبعید شده ای ؟ دلم از این به بعد برای تو هم می سوزد /
سلام...رسیدن بخیر....ممنونتم...
بابا عجیب طلب میکنه تورو