یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

گدایی در میخانه طرفه اکسیری است

 

 

آخ که آدم چقدر دلش زود تنگ می‌شه...

ای کاش هوای شهرمان همیشه بارانی باشد

 تا که شاید هر کجا هرلحظه ساکت آرام با صدای رعد و برق فریاد بزنم

 و زیر ترنم باران نم نم اشک‌هایم رابرایش هدیه کنم

 تا که شاید زمین نلرزد و آسمان شهر دودآلود نباشد

 تاکه شاید پرنده‌‌ها خانه‌هایشان را ترک نکنند

تاکه شاید او هم بداند من اشتباه کردم

تاکه شاید بخشیده شوم

تاکه شاید بازآید

تاکه شاید... 

نظرات 1 + ارسال نظر
نقش خیال چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 http://kelkekhial.blogsky.com

سلام....من دلم هوای بارونی می‌خواد...به همین اوصافی که تو گفتی...
کی منو میطلبه...؟؟؟
میبینی چه همشون با هم رفتن...بی معرفتها ما رو هم نبرند

تو بی‌معرفتیشون که شکی نیست هرچی زنگ میزنم موبایل هیچ کدومشون نمی‌گیره اس ام اس هم که جواب نمی‌دن واقعا سفر دسته جمعی اونم یه همچین جایی .... ما که اونجا جا نداشتیم ولی واقعاً جای تو اونجا خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد