یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

ماندن یا رفتن

 

ماندن یا رفتن

عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛

 و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است

 تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود،

 اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه‌ی خورشید نبرد،

 عشق را در راهی که می‌رود، تصدیق خواهد کرد؛

 آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله‌ای نیست

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حبیب سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 16:53

برای رفتن بهانه زیاد است، انگشت شماران برای ماندن را بشمار

بازهم خیالی خاموش در آسمانی تاریک

نقش خیال چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:33

سلام.
باید رفت.ماندن جایز نیست........
همیشه رفتن .

سرمای زمستان پاهایم را کور کرده است انقدر که شهامت قدم گذاشتن به دنیایی فراتز از کوچه‌ی احساس را ندارم ؛ وچقدر زود دیر می‌شود

توتم چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 14:42

در میان آفتاب و دل مرز مشترک کجاست؟
چشمهای من میزبان نقشه‌هاست

نقشه‌های خیال تو قشنگ نیستند حداقل من دوست ندارم چون همه چیز و همه جا رو توی یه کادر قرمز گذاشته که هر وقت تو حوصله نداشته باشی سریع سیاه و به سرعت محو می‌شه

نرگس پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 13:29

آدم یک مهاجر ابدی در خویش است
اگر ایستاد...
دیگر نیست!
...به نظر من عقل و عشق هیچ وقت و هیچ جا بهم نمی رسند...
۲ تا جاده ی موازی که شاید بین شون پل زیاد باشه اما...
به نظر تو ۲ تا جاده ی موازی بهم میرسن؟

من هم همین رو می‌گم می‌گم نمیرسند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد