یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

در نظر بازی ما بی‌خبران حیرانند

 

وقتی با باران همنواشوی خواهی دید که فریاد باران از سکوت است

سکوت از دعای کودکی است که چشم انتظار رحمت است

پس اگر تو نیز به زادگاهی دورتر از باور تبعید شده باشی چ

آسمان نداری و اگر آسمان نداشته باشی

رحمتی نمی‌بینی.

حال که همسفر با باد شده‌ام تا شاید بتوانم به نقطه‌ای از حیات در جهان برسم می‌بینم که کم بیگناه نبوده‌ام چه بسا این روزها درآستانه سفرم به سرزمین بلا می‌بینم که شایسته چنین سفری نیستم و ای کاش که شایسته بودم .

تبعیدگاه جائی شد برای من تا که شاید دقایقی فکر کنم که حیف بیشتر عمرم را در آن سپری کردم.

پشیمان‌تر از هر روز و چشم انتظار تر از گذشته امید به سوسوی چراغی دارم که در حیاط خلوت دل گمش کرده‌ام

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد