یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

یادداشت‌های یک تبعیدی تنها

با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پست‌تر

زمانه مرا به عقب بفرست

 

معرفت نیست در این قوم خدایا مددی

 

شادباش

تنها کلامی بود که به من گفت و باز نواخت

آخ که چقدر دوست دارم فریاد بزنم زمانه مرا به عقب بفرست

انگار تازه بیدار شدم و تا به امروز نه می‌دیدم و نه می‌شنیدم

زندان جای تاریکی است برای همین کمتر انسان به سمت اشتباه حرکت می‌مکنه

دیشب وقتی صدای آکاردئون نوازنده‌ای که ندیدمش را از پنجره سلولم شنیدم دلم لرزید.

هرچه کردم که دیواره سرد سلولم را بشکنم تا که شاید بهتر یا که نه آن عاشق را ببینم نتوانستم.

دیوارهای سلول تبعیدی تا به خانه شیطان ساخته شده است نه راه پس دارد نه راه پیش ..

باید دیواری که همانند پیله‌ای مرا بیشتر شبیه به  کرمی کرده است  خراب شود تا شاید من هم ...

فریاد زدم من امید نه آرزو؛ افسوس گذشته‌ای که به سادگی فنا شد دارم

آخ که چقدر هوای دلم بارونی نمی‌دونم شاید بارون تو گلوی ابر گیر کرده که اشک در چشمم جمع شده

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا خانم سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 http://www.biriaaa.blogsky.com

سلام رفیق
خیلی با سوز مینویسی
با اینحال وب جذابی دارید
موفق باشید

غریبونه دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:02 http://www.gharibone23.blogfa.com

سلام گلم.چی کار کنم تا مثثل وبلاگت بازدیدکننده ها زیاد بشن/؟ممنون عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد