دیر گاهیست که تنها شدهام
قصه غربت صحرا شدهام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غمها شدهام
دگر آئینه زمن بی خبر است که اسیر شب یلدا شدهام
من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخها شدهام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شدهام
بیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت
هیچکس غصه این را که چه میکرد نداشت
چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت.
تبعیدی تو در تبعید بودی و ندیدی وگرنه نامردهای زمین از ازل زیاد بودند و تا ابد سیر صعودی دارند!
...
امضا:نقطه نویس ۱۷ ساله از تهران
نامرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
سلام حتما خودتم مرد مردایی ای مرد دستان
سلام دوست عزیز امیدوارم که خوب باشید وبلاگ قشنگی داری موفق باشی به منم سر بزن خوشحال می شم یا علی بای