امشب 2 تا ملاقاتی داشتم بعد از مدتها از بند بردنم بیرون،
خیلی وقت بود که نور آفتاب رو ندیده بودم
چقدر غروب زیباست
یکی از کسانی که واسطه مرخصی چند ساعته من شده بود
به نوشتههایی که در قالب پیامک (sms) ارسال کرده بودم اشاره کرد
و من برای اینکه بیشتر از فضای آزاد استفاده کنم
فقط تو دلم زمزمه کردم:
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی،
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند
و بندگان خدا را گران گران تبعبد میکنند.
سلام
ممنون که آمدی
ممنون
به زیستن محکوم
به مرگ محکوم
و تبعید به مهلتی میان این دو
فرصتی که مقدس است
خش خش برگ ها زیر قدم هایم می گویند:
بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت
آزادی
بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت
به نام خدا
سلام علیکم !
با تولدم به این دنیا تبعید شدم و هرسال به جایی پستتر
تبعیدی ... تبعیدی تنها ... محکوم به زندگی ...
نمی دونم !!! نگاهتون رو ... و حرفتون رو ... نفهمیدم ... یعنی امیدوارم اون چیزی نباشه که فهمیدم
اگر چیز تلخی فهمیدی بدون واقعیت هست چون همیشه حقیقت تلخ بوده